. زن نازنینی بود خانم آلما. مهربان، ساده، صمیمی، خوشذات….
.
زن نازنینی بود خانم آلما. مهربان، ساده، صمیمی، خوشذات. استوار و باورمند به انسان و بهروزی نهاییاش.عاشق سایه. عاشق فرزندانش. از روزگار تلخی دید اما تلخ نشد. در پیرانهسر هم زندگی را دوست داشت. نگاه روشنی به زندگی داشت. شیرین بود. سبکروح بود. در این دنیای تیره و پرعقده، میکوشید در حد توانش بر نیکی و روشنی زندگی بیفزاید. برای همین محترم بود.
سایه در زندان این غزل را برای آلما گفت:
بود که بار دگر بشنوم صدای تو را
ببینم آن رخ زیبای دلربای تو را
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفرهٔ نان و پنیر و چای تو را
وقتی هم بهاجبار از آلما دور بود، این غزل را گفت:
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
سایه همیشه میگفت که بدون آلما نمیداند دنیا چگونه جایی برای او خواهد بود. این چند سال که خانم آلما بیمار بود، کنارش ماند و حتی.برای چند روز هم به ایران نیامد. دائم بر جان او میلرزید. ایامی که خانم آلما در ببمارستان بستری بود، با هر زنگ تلفن بند دلش میگسست. آخر بیش از هفتاد سال با هم زیسته بودند. از زمانی که آلما دخترک مدرسهای بود و سایه راهنشین عشقش بود تا این اواخر که بیماری نای و نفس آلما را گرفته بود و شاعر پیر کنار بسترش مینشست و نفس کشیدنش را تماشا میکرد…
به پایداری این عشق سربلند قسم که…
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
دکتر میلاد عظیمی
🌹