🔲🌕🔲پرویز شاپورِ خوبِ دوستداشتنی و فروغ فرخزاد 🔳 پرویز…
🔲🌕🔲پرویز شاپورِ خوبِ دوستداشتنی
و
فروغ فرخزاد
🔳 پرویز شاپور همیشه برای من رمزی از «خوبی» بوده است. هفتاد و شش سال عُمر کرد. بیست و هفتساله بود که با فروغ فرخزاد ازدواج کرد و از او صاحبِ فرزندی شد به نام «کامیار» که در نامههای فروغ «کامی» آمده است. پنج سال بعد فروغ و شاپور از هم جداشدند. شاپور تا آخر عمر ازدواج نکرد و تا آخر عمر همراه فرزندش کامیار ماند.
زندگی گوشهگیرانه و بهدور از هیاهوی رسانهای از ویژگیهای پرویز شاپور بود. گفتن ندارد که بیپرواییها و ماجراجوییهای فروغ فرخزاد و انتشار شعرهای جسورانهی او، تا چه اندازه روح پرویز شاپور را دردمند میکرده است. کامیار شاپور در گفتوگویی که با خانم فرزانه میلانی کرده گفته است:
«یکی از شکایتهای پدرم همیشه این بود که بیش از ۵۰ سال پیش، یعنی نیم قرن پیش، وقتی شعر «گناه» چاپ شد، پدرم جرئت نمیکرد سرش را بالا بگیرد. چون مردم نگاه عجیبی به او میکردند. پدرم آن موقع اهواز بود.»
با اینهمه پرویز شاپور نه تنها در تمام ۴۴ سالی که بعد از جدایی از فروغ زندگی کرد، یک کلمه از او به بدی یاد نکرد، بلکه تا وقتی فروغ زنده بود به نحوی حامی و مراقب او بود. تمامِ نامههایی که فروغ قبل از ازدواج، بعد از ازدواج، و بعد از جدایی برای او نوشته بود را در جایی نگاه داشت و بعد از مرگ پرویز، عمران صلاحی آن نامهها را در کتابی با نام «اولین تپشهای عاشقانهی قلبم» انتشار داد.
احمد افرادی مینویسد:
«فروغ در تدارک سفر به اروپا، با مشکلات مالی جدی رو به رو بود و فقط با کمک پرویز شاپور این مسافرت ممکن شد. به تصریح فروغ، گرچه پرویز شاپور خود بدهکار بود، با وجود این، فرش زیر پایش را برای کمک به او فروخت: «پرویز جانم امیدوارم حال تو خوب باشد. امروز رفتم منزل شما و مادرت به من گفت که تو برایش نوشتهای قالیها را بفروشد و گفت که من از عهدهی این کار بر نمیآیم و باشد وقتی خود پرویز به تهران آمد خودش بفروشد.. پرویز نمیخواهم به تو تحمیل شوم. من وضع تو را خوب میدانم از درآمد تو و از قرضهای تو خبر دارم. من که همیشه مزاحم تو بودهام حالا دیگر نباید روی شانهی تو مثل باری سنگینی کنم… تو میخواهی به من کمک کنی در حالی که مقداری قرض داری و این قرضها را هم، باز من برایت تولید کردهام.» و در نامهی دیگر: «پرویز عزیزم، وجهی را که برایم فرستاده بودی امروز دریافت کردم نمیدانم چه طور از تو تشکر کنم… روی بازگشت به طرف تو را ندارم و اصلاً نمیخواهم با دیوانگیها و سبکسریهای خودم باز هم زندگی تو را خراب و مغشوش کنم…»
پرویز شاپورِ خوبِ دوستداشتنی / ۲
عمران صلاحی که دوستی سیوسهساله و بسیار نزدیکی با پرویز شاپور داشته، در مقدمهی کتاب «اولین تپشهای…» مینویسد:
{زمستان همان سال وقتی فروغ از دنیا رفت، شاپور یکماه غیبش زد. حق هم داشت. خبرنگاران مثل مور و ملخ از در و دیوار هجوم میآوردند. شاپور حتی در مراسم تشییع فروغ هم حضور نداشت.
یک روز شاپور میخواست به خانهی ما در جوادیه بیاید. با هم سوار اتوبوس دوطبقه شدیم و رفتیم طبقهی بالا و در ردیف جلو نشستیم که منظرهها را هم تماشا کنیم. اتوبوس از خیابان امیریه پایین میآمد. به چهارراه گمرک که رسیدیم، شاپور پیشنهاد کرد پیاده شویم و در آن محلهی قدیمی گشتی بزنیم. آن روز شاپور و من همهی کوچهپسکوچههای میان گمرک امیریه و چهارراه مختاری را گشتیم. کوچهی توتونچی، کوچهی کمیلی و جاهای دیگر. شاپور پنجرهی خانهای را نشان داد و گفت فروغ همیشه میآمد و پشت این پنجره میایستاد و من هی از آن کوچه عبور می کردم! درِ خانهای را نشان داد و گفت در این خانه با او آشنا شدم. خانهی دیگری را نشان داد و گفت در اینجا از او خواستگاری کردم.
کامی جان، من سی و سه سال با پدرت دوست بودم، اما بر خلاف خیلیها هیچوقت دربارهی فروغ از او نپرسیدم. اما خودش بعضی شبها حرفهایی میزد و حتی به سلامتی او اقداماتی میکرد. فروغ برای شاپور همیشه زنده بود. هنوز صدای شاپور در گوشم است: صلاحی جان! به فروغ چند نمره میدهی و به من چند نمره. شاپور خیلی فروغ را دوست داشت، فروغ هم به شدت عاشق شاپور بود. فروغ در نامههایی که بعد از جدایی از پرویز برای او نوشته عاشقتر از همیشه است.
کامی جان اینجا میخواهم اظهار نظری بکنم. نمیدانم تا چه حد درست است. از دیرباز در ادبیات عارفانهی ما بین عشق و عقل جدل بوده است. به نظر میرسد این جدل در نامههای فروغ و پرویز هم باشد. فروغ بیشتر تابع احساس بود و پرویز بیشتر تابع اندیشه. احساس به طرف شعر رفته است و اندیشه به طرف طنز. گاهی این دو در کنار هم نشستهاند و روی هم تأثیر گذاشتهاند.
ادامه در فرسته بعدی
👇👇