👇👇 از یک طرف طنز وارد بعضی از شعرهای درخشان فروغ شده است…
👇👇
از یک طرف طنز وارد بعضی از شعرهای درخشان فروغ شده است و از طرفی شعر وارد بعضی از بهترین کاریکلماتورهای شاپور. احساس و اندیشه با همهی تضادی که با هم دارند، گاهی کاملکنندهی یکدیگرند. کامی جان تو حاصل جمع این دو هستی. بیخود نیست که شاملو وقتی شعر تو را در خوشه چاپ کرد، نوشت کامیار شعر را از مادر و طنز را از پدر به ارث بُرده است. البته حالا نمیدانم طنز و شعر در وجود تو با هم کنار آمدهاند یا دارند توی سر و کلهی هم میزنند…
فروغ بعد از جدایی همچنان به شاپور تکیه دارد و همچنان عاشق اوست. شاپور هم در لحظههای بحرانی به فروغ کمک میکند و همچنان نگران اوست:
«وقتی وی چشمهای کامی نگاه میکنم میخواهم فریاد بزنم وقتی به علت وجود او به عشقی که پیکرهای ما را به هم پیوست میاندیشم قلبم از حسرت سوزانی انباشته میشود پرویز من نمیخواهم به تو فکر کنم من برای این که تو را فراموش کنم خودم را از بین بردم اما تو روز به روز برای من زندهتر و بامعنیتر میشوی من تو را در کامی میبینم و تا چشمهای من به روی او باز میشود یاد تو هم مرا آزار خواهد داد پرویز جانم در این روزهایی که هیچکس به فکر من نیست و هیچکس تلاطم روح مرا نمیتواند درک کند تنها تو هستی که مرا به گریه میاندازی زیرا حس میکنم که چشمهای تو از فرسنگها راه دور نگران من است.»
فروغ از حقشناسی لبریز است و شیفتهی بزرگواری شاپور:
«من دوستت دارم نه برای اینکه به من کمک میکنی نه برای اینکه مواظبم هستی نه برای این که به من پول میدهی نه پرویز برای این که فهمیدهام خوب هستی و عظمت روح تو را هیچکس نمیتواند داشته باشد.»}
از پرویز شاپور کتابی بر جای مانده است با نام «کاریکلماتور». روحِ زیبا، مهربان و سادهی پرویز شاپور را میتوان از لابهلای کلمات طنزآلود او در این کتاب، تماشا کرد.
پرویز شاپور نه نظیر شهرت فروغ را کسب کرد و نه از جهت آفرینش هنری به پای فروغ رسید. اما زندگی پرویز با اینکه آنگونه که باید دیده نشد و خود او در این دیدهنشدن سهمی چشمگیر داشت، نمونهی یک زندگیِ الهامبخش و روشن است.
مردی که عُمری از نامههای فروغ فرخزاد و ثمرهی زندگی مشترکشان کامیار مراقبت کرد، لب به بدی نگشود، و در همهی این سالها جز به زبان طنز، دردهای خود را فریاد نکرد.
صدیق قطبي ✍🏻
🌸