یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است خاتون دل و دماغ…

یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است
خاتون دل و دماغ ندارم … همین بس است …

یک روز زخم خوردم و یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است …

عشق آمده‌ست! عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است !

مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا
یک ذره آفتاب و کمی ذره‌بین بس است !

ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه‌ی افسار و زین بس است

اصلا از این به بعد، شما باش و شانه‌هات
ما را برای گریه سرِ آستین بس است …

دیدگاهتان را بنویسید